بی همال. (یادداشت بخطمرحوم دهخدا). بی چون. بی مانند. بی همال: در کفایت بی نظیری در مروت بی بدیل در سخاوت بی همالی در سخن بی آوری. سوزنی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به ’آور’ شود
بی همال. (یادداشت بخطمرحوم دهخدا). بی چون. بی مانند. بی همال: در کفایت بی نظیری در مروت بی بدیل در سخاوت بی همالی در سخن بی آوری. سوزنی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به ’آور’ شود
با ریشه بسیار. بزرگ بیخ. راسی. راسیه. اصیل کلان بیخ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). دارای چندین ریشه. (ناظم الاطباء) : درختی هر کدام بیخ آورتر و راسخ تر به ساعتی قلع توان کرد. (سندبادنامه ص 119). از غزارت و غلبۀ آن سنگ گران بگرداند و درخت بیخ آور بکند. (ترجمه تاریخ یمینی). - کوه بیخ آور، جبلی راسخ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ، عشقه و لبلاب. (ناظم الاطباء)
با ریشه بسیار. بزرگ بیخ. راسی. راسیه. اصیل کلان بیخ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). دارای چندین ریشه. (ناظم الاطباء) : درختی هر کدام بیخ آورتر و راسخ تر به ساعتی قلع توان کرد. (سندبادنامه ص 119). از غزارت و غلبۀ آن سنگ گران بگرداند و درخت بیخ آور بکند. (ترجمه تاریخ یمینی). - کوه بیخ آور، جبلی راسخ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ، عشقه و لبلاب. (ناظم الاطباء)